جدول جو
جدول جو

معنی کفایت کردن - جستجوی لغت در جدول جو

کفایت کردن
کافی بودن، بس بودن، از عهده کسی یا انجام دادن امری برآمدن
تصویری از کفایت کردن
تصویر کفایت کردن
فرهنگ فارسی عمید
کفایت کردن
(رِ گِ رِ تَ)
بس شدن و به اندازه شدن و کافی شدن. (ناظم الاطباء). بسنده بودن. (یادداشت مؤلف). بس شدن. کافی بودن. (فرهنگ فارسی معین). اجزاء. (تاج المصادر بیهقی) : ببخشد او را حیاتی که وفا کند بکار دنیا و دین و عمری که کفایت بکند مصلحتها را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319) ، از عهدۀ اجرای امری برآمدن. (فرهنگ فارسی معین). کاری را به انجام رسانیدن:
ایزد این شغلها کفایت کرد
خواجه ناگفته آنچه گفت سخن.
فرخی.
شغل این ناجم پیش گیرد و کفایت کند به جنگ یا به صلح باز آرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 422). شغل این مخذول کفایت کرده آمد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 367). مأمون را این سخن خوش آمد و مثال داد این دو تن را تا این شغلها راکفایت کنند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 137). منتظر می باشم که اگر مهمی باشد من آن را... کفایت کنم. (کلیله ودمنه). مسعود... جزماً فرمان داد که این مهم ترا باید کفایت کرد. والی جز از اطاعت چاره ندید. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 15).
گر نظر از راه عنایت کنی
جمله مهمات کفایت کنی.
نظامی.
، از عهدۀ کسی برآمدن. (فرهنگ فارسی معین) : شما بجملۀ عرب یکی راکفایت کنید. (لباب الالباب چ نفیسی ص 46) ، بس کردن. (یادداشت مؤلف) : چون... ایشان... از شغلهای بزرگ اندیشه می دارند و کفایت می کنند... به تاریخ راندن... (تاریخ بیهقی).
مگو چندین که مغزم را برفتی
کفایت کن، تمام است آنچه گفتی.
نظامی.
به خاک بادیه پرورده آتش آهنگی
کز آب و کاه کفایت کند به باد وسراب.
مولانا مظهر (از آنندراج).
، سود گرفتن، صرفه جویی نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کفایت کردن
تاییدن بس بودن، برآمدن کار ساختن بس شدن، کافی بودن، از عهده کسی بر آمدن: شما بجمله عرب یکی را کفایت کنید، از عهده اجرای امری بر آمدن: مسعود... جزما فرمان داد ک این مهم ترا باید کفایت کرد والی جز از اطاعت چاره ندید
فرهنگ لغت هوشیار
کفایت کردن
((~. کَ دَ))
به اندازه بودن
تصویری از کفایت کردن
تصویر کفایت کردن
فرهنگ فارسی معین
کفایت کردن
بسنده کردن
تصویری از کفایت کردن
تصویر کفایت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عنایت کردن
تصویر عنایت کردن
توجه کردن، یاری کردن، لطف کردن، کنایه از بخشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنایت کردن
تصویر عنایت کردن
امداد نمودن، توجه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقایت کردن
تصویر سقایت کردن
آب دادن کسی را، سیراب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفاره کردن
تصویر کفاره کردن
انجام دادن عملی که بدان گناهان پاک شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفشیر کردن
تصویر کفشیر کردن
لحیم کردن: (خرد بشکستیم کنون شاید که کنی این شکسته را کفشیر)، (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرامت کردن
تصویر کرامت کردن
عطا کردن آنکه قدر و مرتبت برتری دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرایه کردن
تصویر کرایه کردن
سلاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتابت کردن
تصویر کتابت کردن
نوشتن تحریر کردن: (تا نوبت وراثت به یعرب بن قحطان رسید اول کسی بود که بخط عرب کتابت کرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفاعت کردن
تصویر شفاعت کردن
وساطت کردن توسط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکایت کردن
تصویر شکایت کردن
گرزیدن انداویدن گله کردن گله کردن، ناله و زاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
اثر کردن تاثیرکردن، انتقال یافتن مرض از شخصی (یا جانوری) بشخص دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
هاچیدن نیدن آنیهیدن جامنیدن زامنیدن وازنیدن هاختن هختن ویتاردن راهنمایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاوت کردن
تصویر تفاوت کردن
فرق کردن، مختلف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمایت کردن
تصویر حمایت کردن
پادن نگاهبانی کردن دفاع کردن از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکایت کردن
تصویر حکایت کردن
نقل کردن قصه گفتن، بیان حال کسی کردن سرگذشت کسی را روایت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روایت کردن
تصویر روایت کردن
باز گفتن از قول کسی سخنی خبر یا حدیثی نقل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آن کبوترشان ز بازان نشکهد باز سر پیش کبوتر شان نهد (مولانا) پاس داشتن نواختن پاس داشتن رعیت و غیره را، نگاهداشتن حق کسی را، توجه کردن، تعظیم کردن احترام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفارت کردن
تصویر کفارت کردن
کفاره دادن: (دی سجده همی کردی کردی گنهی هایل می نوش گناهت را امروز کفارت کن)، (امیر معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصایت کردن
تصویر وصایت کردن
سفارش کردن اندرزنیدن وصیت کردن سفارش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنایت کردن
تصویر عنایت کردن
توجه کردن، محبت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رعایت کردن
تصویر رعایت کردن
پاس داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حمایت کردن
تصویر حمایت کردن
Sponsor, Advocate, Espouse, Prop, Support, Sustain
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حفاظت کردن
تصویر حفاظت کردن
Safeguard
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شکایت کردن
تصویر شکایت کردن
Complain, Gripe, Sue
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از هدایت کردن
تصویر هدایت کردن
Head, Pilot, Steer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از هدایت کردن
تصویر هدایت کردن
dirigir, pilotar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حمایت کردن
تصویر حمایت کردن
выступать в защиту , поддерживать , спонсировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حفاظت کردن
تصویر حفاظت کردن
защищать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شکایت کردن
تصویر شکایت کردن
жаловаться , жаловаться , судить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از هدایت کردن
تصویر هدایت کردن
dirigir, pilotar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی